پدرش محمدجعفر، چون او را کرامتی از سوی حق میدانست، «عبدالکریم» نامید. عبدالکریم بزرگ میشد و هوش و نبوغش روز به روز عیانتر، ولی در مهرجَرد یزد خبری از مدرسه و مکتب نبود. شاید اگر پای «میرابوجعفر» شوهرخاله روحانیاش در آن سالها به مهرجرد باز نمیشد و از نزدیک شاهد نبوغ این پسر نمیبود، عبدالکریم نیز مثل خیلی از هم سن و سالانش باید پیشه پدری را پیش میگرفت و احتمالاً قصاب، کشاورز یا کرباسفروش میشد. میرابوجعفر اما تا این پسر را دید، دستش را گرفت و با خود به مکتبخانه اردکان برد. تا ۱۰ ساله شدن یعنی زمانی که عبدالکریم، پدرش را از دست داد در اردکان پیش «مجدالعلمای اردکانی» نصاب الصبیان، صرف، مقدمات علوم و ادبیات را با علاقه وافری که داشت خواند. مرگ پدر و احتیاج مادر اما او را دوباره به مهرجرد کشاند تا غمخوار و کمک حال مادرش باشد.
قصه زندگی عبدالکریم در همه سالهای جوانی با خدمت به مادر گره خورده است. چند سالی پس از مرگ پدر و بازگشت به مهرجرد، با رضایت مادر راهی مدرسه «محمدتقی خان» معروفترین مدرسه دینی یزد شد. در ۱۸ سالگی با اندک ارثیه پدر، با مادر راهی عتبات شد و در حوزه علمیه کربلا درس خواند. دو سال بعد و با نامه آیتالله اردکانی رئیس حوزه علمیه کربلا به میرزای شیرازی بزرگ، به حوزه علمیه سامرا که پررونقترین حوزه عراق در آن زمان بود، پا میگذارد و با این جمله میرزا مواجه میشود: «من به شما اخلاص پیدا کردم».
سامرا نقطه رسیدن به اجتهاد برای شیخ عبدالکریم است. پس از تحصیل در سامرا، راهی زیارت خانه خدا شد. شیخ عبدالکریم پس از بازگشت از حج، بهواسطه شنیدن آوازه درس آخوند خراسانی، راهی حوزه نجف شد. سال ۱۲۷۸ ه.ش مدتی به ایران آمد ولی بهخاطر اوضاع آشفته ایران آن زمان و نبودن شرایط مناسب برای فعالیت علمی، دوباره به کربلا بازگشت. درگذشت آیتالله فاضل اردکانی سبب شده بود کربلا شکوه و رونق علمیاش را از دست بدهد ولی شیخ عبدالکریم با بازگشتش به عراق جنبوجوش علمی را به این حوزه برگرداند. شیخ عبدالکریم در همین سالها لقب «حائری» را نیز در کربلا برای خود برگزید.
پیوستن روح الله خمینی به خیل شاگردان شیخ عبدالکریم در حوزه علمیه اراک
یک دهه از فعالیت علمی و تدریس شیخ عبدالکریم در کربلا در کنار پاسخگویی به مسائل دینی مردم میگذشت که ماجراجوییهای استعمارگران انگلیسی در کربلا افزایش یافت. در همین دوران زمامداران عثمانی به تحریک انگلیسیها دست به قتلعام مردم کربلا زدند. مشکلاتی از همین جنس سبب شد شیخ عبدالکریم دعوت مردم اراک را لبیک بگوید و رهسپار این شهر شود. برای کسی چون آیتالله حائری زمان زیادی لازم نبود تا همان مسجد «آقاضیا»یی را که در آن نماز جماعت میخواند و به احکام و مسائل مردم پاسخ میداد، به مجلس درسی باشکوه بدل کند. سیل مشتاقان، شیخ عبدالکریم را بر آن داشت تا کرسی تدریسش را از مسجد به مدرسه سپهدار انتقال دهد. حالا آوازه حوزه علمیه اراک آنقدر پیچید که مشتاقان علوم حوزوی را از گوشه و کنار به خود فرامیخواند. یکی از همین افراد، روحالله موسوی خمینی بود که در ۲۰ سالگی قید تحصیل در حوزه علمیه اصفهان را زد و رهسپار حوزه علمیه اراک شد.
«چه میشد اگر حوزه قم سر و سامان میگرفت»
پیش از آنکه شیخ عبدالکریم بخواهد در سال ۱۳۰۰ ه.ش به دعوت مردم قم راهی این شهر شود، هشت سال قبل در مسیر سفر به مشهد، به قم نیز آمده بود. اقامتش در کنار مضجع حضرت معصومه(س) و دیدن وضعیت مدرسه فیضیه و دارالشفا در همان چند روز او را بهشدت اندوهگین کرده بود. مدارسی که اتاقهایش سکونتگاه فقیران شده بود یا انبار اجناس بازاریان و طلابی که در مباحث سطحی باقی مانده بودند، سبب شده بود اطرافیان شیخ عبدالکریم بارها از او بشنوند:«چه میشد اگر حوزه علمیه قم سروسامان میگرفت».
«همه کسان خود را نزد من آورید»
شیخ محمد شریف رازی درباره چگونگی هجرت آیتالله حائری یزدی از حوزه اراک به قم و بنیانگذاری حوزه علمیه قم چنین مینویسد: «مرحوم بافقی میفرمود: مرحوم آیتاالله حائری با اینکه در سفر مشهدشان، وضع مدارس مهجور و ویران قم را از فیضیه و دارالشفا دیده که چگونه دانشگاه روحانی و محل تدریس و افاضات مرحوم محدث بزرگوار، ملا محسن فیض و ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی و صدرالمتألهین شیرازی و دیگران به مرکز گدایان و فقرا و دیوانگان و بیماران تبدیل شده و ابراز تأسف نموده و میگفتند: چه میشد اگر این مدارس از غربت بیرون میآمد؛ ولی به نظر مبارکشان، مشکل و گران میآمد که ممکن باشد حوزه را از اراک به قم منتقل نمایند. [مرحوم بافقی] فرمودند: وقتی به ایشان اصرار کردم برای توقف، موانعی ذکر کردند. جواب آنها را دادم و گفتم: شما این اخباری را که از حضرات معصومین(ع) درباره آخرالزمان آمده دیدهاید مبنی بر اینکه «قم، مرکز علم و دانش خواهد شد؛ (و منها تفیض العلم الی سائر البلدان) و اینکه در آن زمان، علم در نجف (کوفه) چون ماری به زمین فرو رفته و از قم بیرون خواهد آمد»؟ فرمودند: آری. گفتم: آیا قبول دارید؟ فرمودند: قبول دارم. گفتم: نمیخواهید تأسیس این اساس، به دست شما باشد و برای همیشه این سکه به نام شما زده شود و باقیات الصالحات شما باشد؟ فرمودند: چرا! گفتم: تصمیم بر توقف بگذارید و به اراک پیغام دهید هر کس مایل باشد به قم بیاید.
مرحوم حائری به حال تردید درآمده و فرمودند: استخاره خواهم کرد آیا صلاح است در قم مانده و به فضلا و محصلان حوزه اراک که انتظار بازگشت دارند، بنویسم به قم بیایند؟ پس با اینکه کمتر به قرآن مجید تفأل زده و استخاره مینمودند، صبحگاهی که به حرم مطهر مشرف شدند، با قرآن شریف استخاره کردند. آیه ۹۳ سوره مبارک یوسف آمد: «اذهبوا بقمیصی هذا و ألقوه، علی وجه أبی یأت بصیرا و أتونی بأهلکم أجمعین»؛ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید. اول جملهای که در اول صفحه قرآن بود، آیه «و أتونی بأهلکم أجمعین»؛ همه کسان خود را نزد من آورید» بود. پس با عزمی راسخ و قلبی مطمئن، بنا را بر توقف گذاشته و به منزل مرحوم حاج سید علی مصطفوی، تاجر قمی که علما و طبقات تجار و اصناف دیگر مجتمع کرده و انتظار نتیجه و تصمیم نهایی آن جناب را داشتند، آمده و اظهار مطلب فرمودند و مردم، بیاندازه مسرور شدند». اینگونه بود که حوزه علمیه قم در ۱۳۰۰ ه.ش توسط حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بنا نهاده شد.
پرورش ۱۰۰ شاگرد مسلم الاجتهاد
پس از آغاز به کار حوزه علمیه قم، بیشتر روحانیونی که در نجف، قم و دیگر سرزمینهای اسلامی به مقامهای بالای علمی و درجه اجتهاد دست یافتند، از شاگردان حاج شیخ به شمار میآیند. با نگاهی گذرا بر نامهای شاگردان آیتالله حائری، به خوبی میتوان دریافت افراد برجستهای در میان شاگردان ایشان وجود داشته و برخی از آنان، دگرگونیهای بزرگی در تاریخ ایران آفریدهاند. در میان شاگردان ایشان، بیش از ۱۰۰ شخصیت مسلّم الأجتهاد وجود دارد که از آن میان به این چهرهها میتوان اشاره کرد: آیتالله سید محمدتقی خوانساری، آیتالله حجت کوه کمرهای، آیتالله سید صدرالدین صدر، آیتالله العظمی سید روحالله موسوی خمینی، آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آیتالله العظمی اراکی و آیتالله العظمی گلپایگانی. وجود شاگردان بیشمار آیتالله العظمی حائری، نشاندهنده توفیق ایشان در امر خطیر آموزش و پرورش شاگردان نمونه است.
بنیانگذاری حوزه قم با اهداف سیاسی اسلامی
حوزه علمیه قم از همان روز نخست با انگیزه گسترش معارف اهل بیت(ع) و مبارزه با طاغوتها و کجرویهای بیگانهپرستانِ حاکم، بنیان نهاده شد. هر چند عدهای درصدد نشان دادن چهره غیرسیاسی از حاج شیخ عبدالکریم هستند ولی فارغ از نشانههای سیاسی اسلامی در پایهگذاری این حوزه در قم، باید اذعان کرد دستیابی به این اهداف با هوشمندی و کیاست توسط آیتالله حائری در حال پیگیری بود. یکی از نشانههای وجود اهداف سیاسی اسلامی در بنیانگذاری حوزه علمیه قم، ورود علما و مراجع تقلید تبعیدی عراق به قم در اعتراض به حضور انگلیس در عراق و موضعگیریهای نادرست ملک فیصل، پادشاه عراق بود. آنان با استقبال گرم رئیس حوزه علمیه قم، آیتالله حائری و دیگر بزرگان قم روبهرو شدند. میتوان چنین برداشت کرد که اگر آقای حائری با این حرکت، مخالف بود هرگز به طلاب خود اجازه استقبال نمیداد.
در پاسخ مفصلتری به این شبهه باید اذعان کرد آیتالله حائری با دشواریهای بسیار، حوزه علمیه قم را بنا نهاده بود و از قدرت جهنمی رضاخان نیز بهخوبی آگاه بود. از طرفی، رشد سیاسی مردم در آن زمان، چندان بالا نبود که بتوان مبارزه را سازماندهی کرد. حتی وضع فرهنگی و معاشرتی مردم قم بهگونهای بود که گویا برخی مردم نمیتوانستند وضع جدید را بپذیرند و وجود طلبهها را تحمل کنند. به همین دلیل، آیتالله حائری به طلبهها سفارش کرده بود در برابر هرگونه بدرفتاری دیگران، گذشت کنند تا حادثهای پیش نیاید. در خاطرات آیتالله شیخ محمد صادق تهرانی چنین آمده است: «ایشان به طلبهها سفارش میکرد در شهر قم اگر کسی یک سیلی به صورت شما زد، طرف دیگر صورتتان را بگیرید و بگویید یکی هم به این طرف بزن و خداحافظ».
بنابراین، کوشش آیتالله حائری بر این متمرکز بود که از فروپاشی این حوزه نوپا پیشگیری کند. دلیل دست نزدن ایشان به مبارزه آشکار سیاسی نیز حضور نداشتن مردم در صحنه بود. برای نمونه در قضیه مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی که معاون برجسته ایشان در اداره حوزه بود نیز واکنشی نشان دادند که دیگرگونه بود. وقتی علما پیش حاج شیخ میروند و قضیه برخورد رضاخان با شیخ محمدتقی بافقی در صحن حرم را گزارش میدهند، ایشان میپرسد: «مردم چه عکسالعملی از خود نشان دادند؟» جواب میدهند: «بهتدریج پراکنده شدند و رفتند». حاج شیخ چون درمییابد مردم در صحنه حضور ندارند و از مبارزه پشتیبانی نمیکنند و از مسائل سیاسی دورند، بیدرنگ موضوع سخن را عوض میکند و میفرماید: «امسال باید درسها را زودتر شروع کنیم و...».
در عین حال، اگر آشکارا به اصول دیانت حمله میشد، سکوت را جایز نمیدانست و با زبان و قلم با رژیم به مبارزه میپرداخت. ایشان در جریان کشف حجاب با ارسال تلگراف به رضاخان، هشدار داد این کار با موازین دین مقدس اسلام و آیین جعفری مباینت دارد. ایشان دیانت را از سیاست جدا نمیدانست، ولی آن روز احساس میکرد دین و عواطف دینداران، بازیچه سیاستمداران وابسته به خارج شده است. بنابراین پرورش نیروهای کارآمد و مفید برای یک مبارزه اصولی درازمدت را کار سیاسی اصولی و اسلامپسند میدانست.
از دیگر نشانههای همین کیاست را میتوان در تدبیرهای ایشان در برابر بهانهتراشیهای حکومت رضاخانی و کاستن از حساسیتهای او و پنهان نگه داشتن آمار طلاب دانست. دلیل این کار نیز این بود که ممکن بود رضاخان به این مسئله حساس شود و از تداوم کار حوزه، پیشگیری کند. آیتالله محمدصادق تهرانی میگوید: «حاج شیخ به طلبهها توصیه میکرد سعی کنید حتی الامکان خودتان را در معرض دید قرار ندهید و به شکل چندنفری در تشییع جنازه حاضر نشوید تا به نظر دستگاه زیاد نیایید و جلوهای نداشته باشید که ممکن است همین موجب توطئه و تحریک آنان شود».
امام خمینی(ره) از شاگردان مرحوم شیخ عبدالکریم در همین خصوص میگوید: «در بزرگی او همین مقدار بس که توانست در آن زمانِ سخت که رضاشاه تصمیم داشت حوزه و روحانیت را نابود کند، حوزهها و بلکه روحانیت را حفظ کند و این امانت را به ما داده است تا ما به دیگران رد کنیم».
آیتالله حائری در حساسترین مقطع تاریخ تشیع و ایران، یک لحظه از پای ننشست و توانست برای رویارویی با تهاجم دشمنان دیرینه اسلام، بزرگترین دانشگاه تشیع (حوزه علمیه قم) را بنا نهد. ایشان با بردباری، در برابر جنایتهای رضاخان و فشارهای او بر حوزه ایستادگی کرد و در حادثه کشتار مسجد گوهرشاد و بسیاری دیگر از دشواریهای پیش آمده برای ملت مسلمان ایران و حوزههای علمیه، هوشیاری به خرج داد. سرانجام آن بزرگمرد در شب ۱۰ بهمن ۱۳۱۵ ه. ش بر اثر حمله قلبی درگذشت.
نظر شما